۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

قصه های مولانا بدپیله: "دهکده ی جهانی ، مدیریت مافوق جهانی!"

   یکی بود، یکی نبود، یه دهکده ای بود به اسم دهکده "جهانی" که جای پرتی هم بود، چون حتی کسانی که توش زندگی می کردند نمی دونستند کجا هستند و آیا کس دیگه ای هم جای دیگه ای هست یا نه؟
    توی این دهکده از قدیم دعوا بود، میان قبیله "حیدری" و "نعمتی". یه روز وقتی که دهان هر دو طایفه "هدفمند"[1] شد، و دیگر کسی را نداشتند بفرستند جلو تا لت و پار بشود، یه طایفه کوچک از بین "حیدری"ها که به دلیل کوچک شدن بیش از اندازه دو طایفه "حیدری" و "نعمتی" در جنگ؛ بزرگ می نمود، این وسط واسطه شد و قرار شد با هم صلح کنند و یک شرکت تعاونی را بیندازند به اسم "سازمان طوایف متحد"[2]. قرار شد همه توی این شرکت تعاونی سهم مساوی داشته باشند. همه این پیشنهاد رو پذیرفتند و "حیدری" ها تازه کلی سر مردم منت هم گذاشتند که با هم صلح کرده و شرکت تعاونی راه انداخته اند! به خاطر همین پیشنهاد دادند که 5 تا از این طوایف کوچیک و بزرگ(که در آنجا خبری از نعمتی ها نبود)، نقش اجرای رو به عهده بگیرند و یه کم سهم بیشتری داشته باشند.
    چشمتون روز بد نبینه، یه کم که گذشت، مردم دیدن که ای بابا! این شرکت تعاونی که داره خونشون تو شیشه می کنه که! وقتی هم اعتراض می کردن، اون 5 تا طایفه می گفتن: "ای بابا! ما کلی زحمت کشیدیم تا بشریت به این "سازمان طوایف متحد" رسیده و دستاوردهای اون قابل انکار نیست! ضمنا اگه می بینید که ما داریم اونو مدیریت می کنیم، واسه اینکه خودمون درستش کردیم و ضمنا هزینه های اونو خودمون داریم میدیم. شما می تونید خرجشو بدید؟" مردم هم نمی دونستند چیکار کنن. شرکت هر دفعه سر یکی شونو کلاه می ذاشت به نفع حیدری ها. اولش یکی رو خر می کردن و یه جنگ بین اون طایفه و طایفه دومی راه مینداختن و دهن اون طایفه دوم را "هدفمند" می کردن، بعدش وقتی قشنگ "مستهلک"[3] شد، از طریق همون شرکت تعاونی، هر چی می خوستن بهش تحمیل می کردن. اگر هم این وسط جنگ مغلوبه میشد و اون طایفه دوم، به پیروزی نزدیک می شد، سریع از طریق همون شرکت تعاونی "سازمان طوایف متحد" بهش پیشنهاد صلح میدادن و نمی ذاشتن جلوتر بره، اگر قبول می کردن که تو پاچه اش می رفت، اگر هم قبول نمی کرد، تو پاچه اش می کردن و می گفتن:
    "ببین! فلان طایفه صلح طلب نیست! معلومه خودش جنگ رو شروع کرده! اوه اوه اوه! مامانم اینا!"
    خلاصه کل دهکده شده بود 5 تا به 250 تا ! هر کی اعتراض می کرد، می گفتن:
"ببین! فلان طایفه جنگ طلبه! فلان طایفه می خواد کشتار جمعی راه بندازه، فلان طایفه با صلح و جامعه بشری و دهکده جهانی مشکل داره! انزواطلبه! ....."
    سران الاغ طوایف مختلف هم حالیشون نبود که؛ ای بابا! شما خودتون این شرکت تعاونی رو راه انداختید، اگر شماها برید بیرون، که علی می مونه و حوضش! اون 5 تا طایفه حیدری می مونن و عمه شون! پس چرا بیرون نمی رید تا دهنشون "هدفمند" بشه؟"
__________________________
[1] _ واژه جایگزین به جای فعل قبیح .
[2] _ واژه جایگزین به جای اسم مفعول فعل قبیح.
[3] _ خودشه، همونی که تو فکر می کنی.

(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن