۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

تحریم در تحریم در تحریم در تحریم (اس ام اس ، بلاگفا ، دولت ، صدا و سیما)


دیری است که تحریم اس ام اس کردیم
تنبیه مخابرات ناکس کردیم
با نشر بسی طنز خفن در وبلاگ
دیوان، همه را حقیر و مفلس کردیم!


این "بلاگفا" کار ِ عزرائیل کرد!
ناگهان ، "بدپیله" را تعطیل کرد!
پست هایم ، جمله زندانی شدند
بهر ما این سایت را "باستیل" کرد!


این سایت عجیب ضدّ ِ فرهنگ شده ست!
با "جنبش سبز"، تحفه در جنگ شده ست!
شک نیست که از کرده پشیمان گردد
با حامی کودتا هماهنگ شده ست!



این دولت هم لایق تکریم نبود!
شایسته ی هیچ، غیر تحریم نبود!
از حقّ و عدالت ارچه هی جیم می شد
امّا ز خلاف ، هیچگه جیم نبود!



صدا سیمای ضرغامی بمیری!
الهی دق کنی آتش بگیری!
ز جیب ملّت است آن خرج و بَرجَت
ولی با دشمن از یک جادّه می ری!

فتوکاتورهای داغ روز 11 مرداد 88

(عکس های یواشکی و حرف های درگوشکی)


ای بابا! این چه ندای پر طول و تفصیلی بود!
یکی رو پروندیم ؛ شونصد میلیون جاش سبز شد!
یکریز دارن همه جای دنیا زادِ ولد می کنن!
عجب غلطی کردیم، عقل ناقصمونو دادیم دست شیخ احمد و شیخ مم تقی و نوچه ش!

بازم صد رحمت به این خارجوی های سبز سبز نوعدوست!
اینجا که یعضیا حیا و خجالتو رو خوردن و آدمیّت و وجدان رو هم سرکشیدن!
دوست همفکرشونم که می میره عین خیالشون نیسن ؛
چه برسه به مخالفشون که انقلاب مخملیا یا سازمان "سیا" شهیدش کنه!

ای بنازم هتل های پنجاه ستاره ی استاد افشار (معاون اجتماعی وزیر کشور) و عالی جناب مرتضوی رو که این توریستای برانداز رو، از شدّت رفاه و مفت خوری از ریخت و قیافه ی مردنی و درب و داغون (عکس سمت چپ) به تیپ سرحال و شیک و پیک و تو دل برو (عکس سمت راست) تبدیل می کنه! اصلاً هرکی از چپ بودن توبه کار بشه و راستی بشه ، همه ی گره ها از کارش وا می شه! حتّی اداشم دربیاره، کافیه!

خدا بگم این هاشمی رفسنجانی مخملی رو چکار کنه!
همه ی مشتریای اونای دیگه رو قُر زد!

حالا باید این آشخورای بدبخت واسه نماز جمعه بیان این جا!
بدبختا رو از تو رختخواب، آکبند آوردن پای حرفای صدتا یه غاز شیخ احمد!


نیگا کن تو رو خدا!
یا سازمان سیا می کشه شون یا خودشون می زنن همدیگه رو
می کشن، فقط نمی دونم چرا می رن پول گلوله شو به پلیس می دن؟!



آن که رندان را کند اِند ِِ خلاف

اعتراف است اعتراف است اعتراف!



به به! به به! بادا بادا مبارک بادا!
می بینم که به شکرانه ی پیروزی واقعی (!) کاپشن جناب تبدیل به کت شیک و پیک ،
و به تبع اون چون شلوار آقا هم دوتا شده، در حال تجدید فراشن!



بابا عجب چش سفیدیه این عطریانفر!
عوض این که به خیانتاش اعتراف کنه ،

بازم دوتا انگشتشو نشون می ده! اعدام دیگه حقّشه!


بی انصافا، چند نفر به یه نفر؟!
این که دختر لجبازی که من می بینم،
حتّی اگه بکشینش، بازم زن هیچکدومتون نمی شه!
پس لطفاً شرّتون -نه ببخشین- سایه تونو از سرش کم کنین!



- خب، تا حالا شما زدین و ما رقصیدیم ؛ حالا من می زنم شما برقصین! اوگی؟!
- اوگی!...

فتوکاتورهای داغ روز 3 مرداد 88

(ارزشی ، ورزشی ، لرزشی، گردشی، چرخشی!)












فتوکاتورهای داغ روز 10 مرداد 88

(ارزشی، ارزشی، ورزشی)
















توپولف نامه!

توپولوف نامه!


تا ملّتمان شود سوار "توپولف"
سرمست ز شوق کار و بار "توپولوف"!
دلشاد پریده، شادروان می آید
ماییم هماره وامدار "توپولوف"!
***
دل هست خجل ز لطف و احسان "هما"!
جان تا به ابد دست به دامان "هما"!
گردیم رها ز شرّ ِ ملّت، زیرا
گردند به لطف ِ "روس"، "قربانِ هما"!
***

چه خوش فرموده "فردوسیّ ِ روسی"
که "انتر" می کند با "خرس" عروسی!
رود روح ِ شما تا عرش ِ اعلی
"توپولف" چون دهد بر خاک بوسی!

جشن سومین زادروز طنز شکرخند - مرداد 88

سومین سالگرد تولّد شکرخند
(برای رضا رفیع و دوستانش)


ییوسته نگاه تو بهاری بادا!
جوبار ِ "شکرخند" ِ تو جاری بادا!
در دفتر ِ کیف ِ نازنینت، ای دوست!
یک بانک حساب ِ اعتباری بادا!

خوشا اون دل که در دام تو باشه!
اسیر چشم بادام تو باشه!
شناسنامه ش زمونی کامله، که
تو صفحه ی دوّمش، نام تو باشه!
*********

گزارشِ داغِ جشنِ سردِ سومین زادروزِ شکرخندِ را
در لینک های زیر بخوانید:

اندر حکایت اعترافات خائنان خرداد 88

اندر حکایت اعترافات خائنان خرداد 88


(پس از اقامت در هتل مرتضوی) (قبل از اقامت در هتل مرتضوی)

کرده ای با دُم کلفتــان ائتــلاف
تا بگیــری از رقیبــان اعتــراف؟!
اعترافاتی که رویِ کاغذ است
کی نماید جادّه را بهر تو صاف؟!
***************

اعترافات واقعی ابطحی زا در لینک زیر هم می توانید بخوانید:

ذکر ِ حال ِِ مولانا احمدی نجات (کسّر الله امثاله)

ذکر ِ حال ِ مولانا احمدی نجات (کسّر الله امثاله)



آن آفتاب پنهان، آن بچه سمنان؛ آن خو کرده به کاپشن، آن طعنه زننده به مه روشن؛ آن یگانه تحفه ی نطنز، آن سوژه ي همه گونه طنز؛ آن مروّجِ فرقه ی مصباحّیّه ، آن پیرو ِ طریقت فلاّحیّه ؛ آن اسطوره ی لجاجت و بیعاری، آن رو کم کننده ی حسین شریعتمداری، آن رقیب بی همتای کیدمن و لوپز، آن رفیق شفیق کاسترو و چاوز ؛ آن خراجگزار چین و روسیّه ، آن جهیزیّه بخش دختران لبنان و سوریّه، آن وام دهنده ی بی منّت ، به ده ها دولتِ بی اصالت، آن بخشنده ی سهام جهالت، آن صدقه دهنده به آحاد ملّت، آن نافی کبیر هولو کاست، آن بریده از خط چپ و راست، آن کودناگر جانان مرمری ، آن ضایع کننده فرمان رهبری، آن مغلطه گر هر مناظره، آن سازنده ی همه گونه خاطره، آن داستان پرداز نامی، هماره وامدار محصولی و ضرغامی، آن از عطوفت و مهربانی محروم، آن تجویز کننده ی گلوله و باتوم، آن دارنده ی بالاترین آی کیو ، آن مرید مشایی بن نتانیاهو، آن نخبه ی سر در گم، آن سرکوبگر اجتماعات آرام مردم، آن قهرمان مبارزه با تبعیض و فساد؛ مولانا میرزا محمود احمدی نژاد از اکابر بی هویّتان بود و از اعاظم گربه صفتان! در سیاست بازی و پرونده سازی یگانه بود و از شدّت روابط پدر و پسری با رهبری دیوانه بود!
نقل است که آغاز کار و مسقط الر‌أسش به گرمسار بود و او پسته به افراط همی خوردی و این هوش زیاد وی از آن جهت است. روزی پدر رحمة الله علیه را همی پرسیدی که ای پدرجان به غیر این خراب شده که ما در آن زیست می کنیم آبادی دیگری هم مگر وجود دارد؟و پدر چون این بشنیدی به فراست دریافتی که روز واقعه فرا رسیده پس روی پسر را به جانب تهران گردانیدی و چنان تیپایی به وی بزدی که تا خود تهران نعره زنان بدویدی.
گویند که به علت ریز نقشی همواره مصداق این مثل بوده که فلفل نبین چه ریزه، بخور ولی مواظب باش جاییت نسوزه! و چون در اندک مدتی به تمامی علوم زمان خود احاطه یافت، پیر طریقت وی را لقب مولانایی و کاپشن(خرقه) توانایی عطا نموده تاکمر همت به خدمت خلق بندد. پس پیر آخرین تست هوش را هم از وی بگرفتی و مر او را سوال نمودی که: یا محمود آن چیست که جنسش از چدن تواند بود و دسته دارد و سطل است؟ و وی بلا درنگ جواب بفرمودی که: مرا گمان بر تراکتور باشد. بیت:

ببرد از من قرار و طاقت و هوش ... آخ برم اون هوششو، آخ برم اون هوششو!

القصه، هر روز که از عمرآن شریف می گذشتی چون فولاد آبدیده تر می گشتی و مناصب و پست های خدمت به خلق را یکی پس از دیگری فتح می نمودی و به این درجه که اکنون می بینی رسیدی. یکی از محاسن وی آن بودی که مابین عالم هپروت و عالم واقع هیچ فرق نمی توانست که بگذارد و همواره افاضاتی می نمودی که جهانی را به جوش و خروش می آوردی و انگشت به دهان می گذاشتی. نقل است که به هنگام ایراد خطبه در سازمان ملل المتحدة، هاله ای از نور وی را فرا گرفته بودی بطوریکه تمامی حضار انگشت به دهان مانده بودند و هنوز که هنوز است انگشت از دهان بیرون نیاورده اند(تبارک الله احسن الخالقین).
حکایت است که روزی مریدی از وی در باب حکم حضور زنان در میادین ورزشی بپرسیدی و وی فتوی بدادی که مانعی نمی بینم. و حیف و صد حیف که متظاهران به دین و درایت، چنان بر دهان آن وجود شریف بزدند که هم سوال و هم جواب به کل از خاطر مبارکش برفت.
در باب کرامات آن عزیز همان بس که در ابتدای کار خلایق را وعده آوردن نفط بر سر سفره شان دادی و چون خر از پل گذراندی، فرمودی که این سخن ندانم که اولین بار از که صادر گشتی. و در ثانی هیچ عاقلی نفط بر سر بساط طعام آورد؟ و دیگر اینکه فرموده بودی که اسرائیل باید از میان برود و عجبا که هیچ عاقلی سخن او فهم و غور اندیشه او را درک نکرد و چون عالمی به جوش و خروش در آمد از این سخن، وی چنین شرح بدادی که منظور من این بود که یعنی اسرائیل از بین ما برود. چه میدانم برود یک جای دیگر. ما دیگر با او بازی نمی کنیم.

از کرامات عجیبه اش همین بس که همی خواست پذیرایی مدیران را به بیسکویتی کاهش دهد و به هنگام عمل در چشن تنفیذ خود ، آن نیت را با تاج گلان گران قیمت و خدمه متحد الکت و شلوار نمایش دهد . نقل است از شیخ ابو قورباغه ي گرمساري كه دكتر را در اوان كودكي همي يافت و شيخ در تعجّب همی فرو رفته ، انگشت تحیر بر دهان پرسید : یا محمود چرا تنها همی نشسته و با دیگران بازی نمی کنی . ندایی آمد :«موی بلند روي سياه ناخن دراز ،واه و واه و واه » شیخ این را شنید و بگریخت. .
اورا سخنان نغز فراوانست از جمله آن که:
- "کی گفته یهودیان را سوزاندند؟ من خودم آن جا بودم دارشان زدند"
-"هر که دزدی کند اسمش را اعلام می کنم باقی بقایشان"
ایضاً ازوست: "نحن نستطیع؛ ما می توانیم" دیگر آن که گفت:"جمعیت هرچه فزون باشد به! "
شيخ محمود ظاهری چون دراویش داشت، دلقی پشمین و کاپشنی سپید پوشیدی، محاسن را دست نزدی و موها شانه نکردی وبه اعتراض سیاسیون خوش تیپ وقعی ننهادی.
از او بسی کرامات نقل شده از جمله آن که گویند در هرجا خطبه خواندی هاله های نورانی او را فرا گرفتی!
دیگر آن که: نبود برای فقر و فساد و تبعیض علاجی جز آن که او گفت اجی مجی لا ترجی و آن گاه بود که این هر سه ورپرید!
دیگر آن که نامه هایی چند به سران کفر و استکبار نوشتی و در آن ها ایشان را نصایح فراوان نمودی

ای نامه که می روی به سویش يك مشت بكار بيخ رويش
وان گاه بكن ز كلّه مويش بفشار به خشم آن گلويش

طعام کم می خورد و آن چه از طعام دوست داشت کیک زرد و آب سنگین و آبگوشت بود که به سیاق سانتریفیوهای پی 2 بار می گذاشت.
کارل مارکس ظهور اورا خبر داده بود و گفته بود" من امیدم به رفیق محمود است." ودیگرآن که " پرولتاریای جهان! حول محور عمو محمود متحد شوید!"(کاپیتال نوشته مارکس ترجمه ایرج اسکندری ص 452)
قال مولانا شنبليله، شیخ كشك الدين بدپيله فی لیل المعرفی الکابینه الاحمدی نجات فی جمع العلماء شیعه و سنی
الذین یعرف الکابینه النوادرفی هدایه الامورالمملکت ، العروسک و المامور و جمیعا فی خلفهم دست بیلا چنانچه لا یعمل الامور دیکته.
و چون صاحب دل این نکته بشنید به زمزمه همی گفت:


فی شرح کابینه شیخ جمهور
گفت همی شیخ به قول مشهور
این همه را به یک عنان ببینید
از این خزان هیچ گلی نچینید

صاحب دلی به یکی از افراد کابینه شیخ محمود همی رسیدی واو را گفت : تو را چگونه در ای کابینه وزیر کردندی . وزیرنگاهی کرد و همی گفت:


زنده بدم مرده شدم خنده بدم گریه شدم
دولت او آمد و من دولت يك دنده شدم
گفت که بازیچه نه ای لایق کابینه نه ای
رفتم و بازیچه شدم لایق کابینه شدم
گفت که تند رو نه ای روکه ازاین قوم نه ای
رفتم و افراطی شدم سلسله بندنده شدم
گفت که تو شیخ و سری معتدلی ، پیشوری
شیخ نیم پیش نیم امر تورا بنده شدم
گفت که در دولت نو راه نرو رنجه مشو
زانکه منم همچو شما گوش به فرمانده شدم
گفت تو را حرف کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکت و باشنده شدم
چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم
چون که زدی بر سر من پست و گدازنده شدم
صورت زشت یافت دلم واشد و بشگافت دلم
لایق کابینه شدم كفتر پر كنده شدم


در هنگام احتضار، دوستانش؛ چاوز، خوزه مورالس و دیگر چپ ها بر بالینش آمدند. گفتند: یا شیخ ما را نصیحتی بفرما!
گفت ای برادران چپ با غنی و اغنیا دشمن باشید اما با غنی سازی نه!
وصیت کرد که اورا در جایی بین عمارت یو سی اف اصفهان و آب سنگین اراک دفن نمودند. بر سنگ تربت او نوشته آمده است:

میون اين دو دلبر دو دل موندم کدوم ور

مزار او زیارتگه مشتاقان اتم و عدالت است رحمه الله علیه!
ازاو رسالاتی چند هم بر جای مانده است از جمله "رساله در ترافیکیا " رساله " نحن نستطیع"
"چگونه به جای آب و دوغ و دوشاب؛ بر سر سفره، نفت بنوشیم.
ايضاً، در شاهكار بي نظيرش "خلستان ِ بعدي" حكاياتي بديع با معاني منيع درج است. از آن جمله اين قصّه كه صاحب دلان گفته اند نقد حال خود اوست :
یاد دارم ناخوش آوازی ، کاندیدای ریاست جمهوری شده بود و بانگ به تبلیغ همی برداشت . صاحب دلی بر او بگذشت ، گفت : تو را شمار رأی چند است ؟ گفت : اگر به سیاق عدالت و رأی عقلایی پیش رود . هیچ !
گفت : پس این همه زحمت از چه روی به خودهمی دهی ؟ گفت : از بهر تکلیف دهم . گفت : از بهر تکلیف مده !


ای که تعداد رای تو هیچ است
قدری اهسته تر، سر پیچ است

صا حب دل این نکته بدید و به رفت و در گذر زمان نا خوش آواز را بر مسند بزرگان دید و با خود به زمزمه همی گفت :

تکیه بر جای بزرگان بتوان زد به خلاف
اگر از جانب بالا بروی وز سر لاف
Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن