۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

نوروزنامه ی مولانا بدپیله

(۱)

ساغر داریم تا ساغر!

خوش آمد گـل وزان خوشتر نباشد

که در دستت به جـز سـاغـر نباشد (حافظ)

******

خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد

كه در دستم به جز ساغر نباشد؟!

همان ساغر كه لبريز از شراب است؟

دريغا، كاين، مرا در بر نباشد!

ببین نوشابه هم، از ما فراري است

ز توشابه، ميي برتر نباشد!

به جاي ساغر مي، نازنينم

بده يك "ساغر"ي... لبْ پَر نباشد!

من از آن ساغران مست خواهم

كه مستي شان از آن ساغر نباشد!

به شرط آن كه مفتي باشد اي دوست!

نيازي هم به سيم و زر نباشد!

(۲)

هان! الفرار... یاران!...

بگذار تا بگویم ای نوگل بهاران!

از آن هجوم ناگاه، وان قوم نابکاران!

بر درب خانه، یک روز، با خون خود نوشتم:

"این جا کسی نباشد، مردند خانه داران!"

اما دریغ، فندم هرگز نداشت تاثیر

در آن گروه وحشی وان خیل پاچه خاران!

یخچال ما تهی گشت از شیرینی و میوه

هم ظرف های آجیل، در کام مفت خواران!

وان گه من و عیالم با بچه های نازم

در پیشگاه ایشان گشتیم "سر به داران"!

بریان نکرده خوردند ما پنج بی گنه را

این است رسم دوران، و آیین روزگاران!

اینک دهم پیامک از این دیار باقی:

"سیل بلا روان شد! هان، الفرار یاران!"

(۳)

چاله میدون!...


كي گفته بده رسمِ زمونه؟!

خيلي باحاله! يادم مي مونه:

يه مشت هار وهور، شِفت و شَل و كور

خونه ي ما رو كردن ويرونه!

هی مي چزونن؛ هی مي چلونن...

انگاري اين جا چاله مِيدونه!

******

خودم اين وري، زار و پريشون

زنم اون وري، درب و داغونه!

"هو"مون مي كنن، يه صدا مي گن:

"الحمدلله!... شدن ديوونه!

وقتش رسيده دكشون كنيم

بندازيم بيرون از توي خونه!...

******

كي مي گه بده رسم زمونه؟!

مردم از خوشي! يادم مي مونه!.......


کفتر ِ عشق!

«نوبهار است و در آن کوش و خوش دل باشی

( کـه بسـی گـل بدمـد بـاز و تو در گـل باشی» (حافظ



نوبهار است در آن کوش که خوشگل باشی

چون نسیم سحری لای گلا ول باشی

دلبران جمله پلاسند به کوه و در و دشت

«حیف باشد که ز کار همه غافل باشی!»

در و دیوار همه چشم به راه اما تو

سر و ته بسته چو یک بقچه به منزل باشی

اگر از پستوی خانه نخزی سوی چمن

نه فقط من همه گویند خُل و چِل باشی!

پی جزاندن عشاق چه عیبی دارد

همه جا غرق رژ و سایه و ریمل باشی؟!

آستین و سر هر پاچه چنان کوته ساز

که چو مهتاب درخشان به محافل باشی



من که چون کشتی توفان زده ام خوش دارم

که تو آیی و مرا یکسره ساحل باشی

بهر من چون عسل و شیر و شکر شهد و شراب

لیک بهر دگران زهر هلاهل باشی

شده برعکس که شیرینی تو با دگری است

نزد من چون نمک و سرکه و فلفل باشی

ترست از چیست که با ما نپری کفتر عشق؟

تو که در «بق بق بقو» آن همه پردل باشی

من نگویم که چرا با من بدپیله بساز

«که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی»

با رقیبان چه ریلکسی و رها می پلکی

خوش نباشد که چنان ماست شل و ول باشی

بر لب مدعیان مفت نهی بوسه ولی

تا به بدپیله رسد عشق ِ تراول باشی!...

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن