۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

تذکره الاشقیاء (روزنوشته های یک دولتمرد متعهّد و مسئول - 2)

اشاره: مذهب نه چندان تازه اي را معرفي خواهم كرد كه كم كم بين عده اي از مسئولان-هر چند كم- طرفداراني يافته «مصلحت طلبي با ماسك اسلامي». در ضمن نام نوشتار صرفا بنا به پيام آن انتخاب شده و ارتباطي به هيچ كتاب يا گفتاري ندارد.

چهارشنبه20/3/88: بسم رب القانعين. امروز از خستگي سر كار نرفتم. آخه ديشب از نماز مغرب اول وقت تا ساعت نه شب، يكريز مشغول كار فرهنگي، مذهبي، اسلامي بودم. فهميدم از «مكروه بودن چپ چپ نگاه كردن» در اسلام تابلو است كه راي دادن به جناح چپ حرام است. خدا خادمين به فرهنگ مملكت را حفظ كناد.

زري گفت بيا به ياد ساده زيستي هايمان ناهار كله جوشي بخوريم. از خوشي زارزار گريه كردم. چه زني! زنگ زدم آشپزخانه، دو پرس چلوكباب و دو پرس هم جوجه كباب، بياورند با يك ديگ كله جوشي براي اين اسطوره ي ساده زيستي!

پنجشنبه21/3/88: بسم ربنا خالق الانتخابات: فردا روز انتخابات است و البته به نظر من و بعضي از رفقاي نزديك ميزان راي ملت است _اگر به ما راي بدهند وگرنه هرگز_. با چند يار با سابقه انقلاب و شركايم در بنگاه فرهنگي مذهبي «ريال هاي بهشتي» درباره انتخابات جلسه داشتيم. حاج آقاي بنيري و حاج آقاي دلاويز هم بودند. خبر رسيد پوسترهاي نامزد جناح، را كنده اند. ديديم ما هم بكنيم كليشه اي مي شود. بنا شد روي پوسترهايشان بزرگ بنويسيم «الله اكبر» تا هم معلوم شود كه آنها چقدر بدند ...

جمعه 22/3/88: بسم رب ناصرنا في يوم انتخابات: امروز روز انتخابات است. به به مردم چه حماسه اي بر پا كرده اند. همه جمع هستند كه فقط به ما راي بدهند. به اتفاق جناحان دلاويز و بنيري بيانيه تبريك زير را تنظيم كرديم كه فردا به محض پيروزي جناحمان پخش كنيم: «برادران و خواهران مسلمان خوشحاليم كه بار ديگر مشتي محكم به دهان آمريكاي جهان خوار و بدبخت و انگليس زديد و با انتخاب نامزد ما، نشان داديد كه آن جناحي ها چقدر واداده اند!دراكولااند. سوسك اند. خدا لعنتشان كند.»

اتحاديه رفقاي ارزشي

شنبه 23/3/88: به نام خالق آزادي و دموكراسي (مردم سالاری دینی): پيروز شديم و دوباره مشت محكمي زديم به دهان راستي هاي انحصارگرا. به همين دليل بيانيه اي را كه آماده كرده بودم براي پيروزي حزب چپ مردم سالار دادم منشي براي خبرگزاري پشت تلفن بخواند:«خانم ها و آقايان آزادانديش! خوشحاليم كه بار ديگر مشت محكمي بر دهان طالبان و تروريست هاي بنيادگرا زديد و با انتخاب نامزد آزادانديشان نشان داديد كه آن جناح چقدر انحصار طلبند. دراكولااند. سوسك اند. مردم له شان كنند.»

اتحاديه رفقاي آزاد انديش

چندتا آدم با اسم هاي عجيب و غريب مثل بنيري و دلاويز زنگ زدند و خزعبلاتي گفتند كه من نه اينها را مي شناخته ام، نه مي شناسم نه خواهم شناخت! شب با زري كنار در خانه يك ديگ كله جوشي گذاشتيم و بين اهل محل تقسيم كرديم با ورقه هايي كه نوشته بود: خفقان آن جناح باعث شده هميشه بدبخت باشيم و فقط كله جوش بخوريم.

يك شنبه 24/3/88: اصلا به نام خود دموكراسي! به منشی ام دستور دادم آگهي تبريك به رئیس جمهور محبوب را در روزنامه هاي ايران، كيهان، جدول، بدنسازي تخصصي، ما زرد نيستيم، هنرپيشه هاي خوش تيپ و سلمان حوض نقلي(ويژه كودكان) و نشريه تخصصي مامايي، به قدر يك صفحه كامل چاپ كند. گاو صندوق اداره را باز كردم، گفتم: مردم خودشان انتخاب كردند، پولشان را در راه خودشان خرج مي كنيم. سي صد هزار تومان هم دادم برود يك دست مانتوي آلامُد(از همين تنگ و كوتاه ها) بخرد به جاي اين چادر. شب همسايه مان را كه پيرمردي نود ساله است به زور آوردم خانه و گفتم آقاي ديني!شما بزرگ مايي، بگذار آخر عمري دو كلام سواد يادت بدهم. داد كشيد من سواد دارم! گفتم اگر مي تواني بنويس: رابطه با آمريكا از نان شب و نطق صبح واجب تر است. خوش خط و خوانا نوشت. ضايع شدم!

دوشنبه 25/3/88: مرگ بر «democrossy»: امروز در كنگره شهدا و مبارزه با استكبار يك سخنراني افشاگرانه كردم. برايشان گفتم خودم دستخط يكي از بزرگان ديني -كه اسمش را به دلايل امنيتي نمي گويم- خواندم نوشته بود: «رابطه با آمريكا از نان شب و نطق صبح واجب تر است.»

تذکره الاشقیاء (روزنوشته های یک دولتمرد متعهّد و مسئول-1)

شنبه : چه روز هيجان انگيزي! هنوز اون نامه توي فكرم چرخ مي زند: «آقاي صالح انقلابي...نظر به تقوي و مديريت والاي شما...به رياست كل .... اميد است در راه اعتلاي آرمان هاي نظام جمهوري اسلامي موفق و منصور باشيد.»

جَلدي يك زنگ زدم خانه. بالاخره خانم بچه ها هم بايد مي دانستند. خانم از خوشحالي جيغ زد. بعد يكهو صدايش را صاف كرد كه: «صالح، دين و ايمانت يادت نرود! خيلي ها گول اين چيزها را خوردند». بعد يك نمه خنديد و: « راستي براي جشن موفقيت برويم برج سفيد شام بخوريم».

يكشنبه: عجب دفتر قشنگي! يك ميز دارم به چه بزرگي! يك كامپيوتر هم رويش. راستي يك منشي دارم، اسمش خانم مقدس است. خيلي سخته هر وقت بيايد، آدم كلّه اش را بكند زير ميز. امروز اوليم مراجعه كننده را هم داشتم. مردكِ... حيف كه فحش دادن خلاف تقواست. نه ريش داشت، نه سبيل. پسره مزلّف وام مي خواست براي ازدواج. معلوم نيست تا حالا چه كار مي كرده؟ الان ياد خدا و پيغمبر افتاده! پرتش كردم بيرون. بعد از ظهري پانصد تومان دادم خانم مقدسي، شايد نيازمند باشد، رويش نشده بگويد.

دوشنبه: الله اكبر از اين همه بي توجهي به بيت المال. راننده ماشين رياست را اخراج كردم. ناكس سر راه بچه اش را با همين ماشين بيت المال مي برو مدرسه. بهش مي گويم چرا؟ جواب مي دهد:سر راه اداره است. چه توجيهي! پرتش كردم توي حياط تا معني وظيفه شناسي را بفهمد.

يك آگهي از كاروان زيارتي سوريه و كربلا آورده بودند اداره. اسم نوشتم براي هفته بعد. هنوز مزه زيارت قبلي تو يادم مونده. قربونت برم آقا جان!

سه شنبه: ديشب بچه ها خريدهايشان را نشانم دادند. همه اش خوب بود، فقط پاچه شلوار دخترم يك كم كوتاه بود كه آن هم مهم نيست. مهم تربيت اسلامي است كه دخترم كاملا دارد. امروز يكي از كارمندها آمده بود وام مي خواست، براي عمل كليه. خيال كرده من نمي فهمم. معلوم است چه خورده كه كليه اش خراب شده. ماشاءالله مشروب، قدّ پپسي ارزان شده. شب پانزده هزار تومان دادم به خانم مقدسي برود لباس بخرد تا بين خانواده و كارمندم فرقي نباشد.

چهارشنبه: اي روزگار بي وفا! پدر وزير بنده ي خدا فوت شده. با چند تا از رفقا قرار گذاشتم برويم ختم اوم مرحوم مغفور كه درجاتش عالي است، متعالي گردد؛ ان شاءالله. رفتيم گل فروشي. نظر رفقا به چيزهاي كم خرج بود. گفتم: آخر احترام به مؤمنين كجا رفته؟ بهترين دسته گل را خريدم. قيمت ها چقدر ترقي كرده! امان از استكبار غاصب. توي راه يك تاكسي ديدم كه راننده اش جوان بود. ناموس مردم را مي پاييد. خدا ذليلش كند، چرا ازدواج نمي كند؟

پنج شنبه: امروز با تمام وجود نشسته بودم براي خدمت به خلق خدا كه زنگ زدند دخترم را با يك پسر گرفته اند. هر چه براي استوار توضيح دادم كه دخترم توي اين قالب خواسته پسره را هدايت كند، نمي فهميد! شب دخترم گفت: فقط خواستم هدايتش كنم كه سمت خلاف شرع نرود. راست مي گويد. فكر كنم كار حسودها باشد كه استوار ول نمي كند.

جمعه: امروز نشستيم توي خانه.بنا بود معاونم يك دستگاه از اين علَمكهاي شيطان بياورد ببينم استكبار چطور مردم و جوانها را گمراه مي كند. تا شب با خانواده برنامه ها را تحليل كرديم.ا لله اكبر! چه نقشه هاي پيچيده اي دارند. چقدر جالب درست كرده اند!

شنبه: باز هم امروز آماده براي خدمت به خلق خدا...

از چندین هنر کورش زمان (5)

گفتگوی صندلی ها!

به جای روز ِ ننگینِ "گفتگوی تمدن ها" ، یومُ الله ِ "گفتگوی صندلی ها" به تقویم کشور و جدولِ تعطیلات ِ رسمی اضافه شد.

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن