۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

جنگ ِ زرگری! (انتخابات کشککی!)






اگر بارِ گران بوديم، «ماندیم!»
وگر نامهربان بوديم، «مانديم!»


سريشِ ريشِ خلق الله گشتيم
از اوّل هم، چنان بوديم؛ «مانديم!»


شريكِ دزدها؛ و بهرِ ملّت
رفيقِ كاروان بوديم؛ «مانديم!»


برايِ رفتگانِ اين جناحي
مسيحايِ زمان بوديم؛ «مانديم!»


وطن، جزغاله شد از داغ خدمت(!)
كه ما آتش به جان بوديم؛ « مانديم!»


نه رأیِ خلق، ما را كلّه پا كرد
که خود آگه از آن بوديم؛ «مانديم!»


به "هاله ی نور" ِ مصباحی خردوَرز
هماره، دُرفشان بودیم؛ «مانديم!»


به عشق ِ "مجتبی" و "شیخ احمد"
مطیع ِ هردوان بودیم؛ «مانديم!»


ز "محصولی" و "دانشجو" ، یقیناً
قرین ِ امتنان بودیم ؛ «مانديم!»


به لطفِ زور ِ موسی چُمبه هامان
هماره پرتوان بودیم، «مانديم!»


سبیل ِ جملگی شد چرب و چیلی
که ما مدیونشان بودیم؛ «مانديم!»


به جنگ زرگري مشغول؛ امّا
به دل ها، همرهان بوديم؛ « مانديم!»


نهاده ملّتی را بر سر ِ کار
په شیّادی روان بودیم؛ «مانديم!»


به غم هاشان، دمادم خنده کردیم
که خود اصلِ غمان بودیم؛ «مانديم!»




۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

تو را من خفن در خفن دوست دارم!

شعر زیر را یکی از طنّازگان (بانو زهرا درّی) برای عرض ادب و ارادت به محضرمان فرستاده است. از آن جایی که ما هم مثل بعضی حضرات از خودمان خوشمان می آید، آن را در این جا می آوریم؛ تا بترکد چشم حسود و بخیل! اللهم صلّ ِ علی محمّد و آل محمّد!

تو بدپیله را دائماً دوست دارم!

نگو: "کامپیلیت"؟! کاملاً دوست دارم!

به عبّاس سوگند؛ من از گذشته

ابوالفضل را واقعاً دوست دارم!

کسی را به طبعِ روانت ندیدم
تو را مرد طنزیم تن دوست دارم!

اگر صاحب یک الگانس هستی

و حتّی اگر یک لگن دوست دارم!

تو ظرفیّتت قدّ ِ صد مرد باشد

تو را قدّ ِ صد انجمن دوست دارم!

نه این قدر و آن قدر، من بیش از این ها

خفن در خفن در خفن دوست دارم!

فرانسه، لاتین، انگلیسی زبانی

تو را فارسی در دهن دوست دارم!

تو با "دکترا" فیس و فاسی نداری

لذا قدّ ِ "آمپول زن" دوست دارم!

خودم را - اگر مثل تو در ره طنز

شوم ناز و شیرین سخن - دوست دارم!

ز دردِ وطن دائماً می سرایی

تو را مثلِ مامِ وطن دوست دارم!

شبیه زبل خان، جهانگرد هستی

چه مشهد، چه تهران، پکن دوست دارم!

برای دل خسته، ساز فکاهی

هماره هماره بزن، دوست دارم!

چه خوب و چه توپ و چه باحال و ماه است

همان کس که همواره من دوست دارم!

کشکیّات انتخاباتی!

چون بی هنران بد دهنی باید کرد!
بی منطقیِ خویش غنی باید کرد!
تا ماهی رأی را به کف آری مفت
آبِ همه جا را لجنی باید کرد!


آن معجزه کاشکی فراهم بشود!
زین ملّت ِ خسته رفع ماتم بشود!
ای کاش که آن همایِ رحمت آید
وین سایه ی نحس از سرمان کم بشود!


هرچند وطن مستِ همآوایی شد
با هم بودن، رقیبِ تنهایی شد
یک بار دگر کشتی میهن، ای واااااای!
بازیچه ی دزدهای دریایی شد!


دکتر، تو عجیب بدقلق بودی ، ها!
آمار درست ارائه ننمودی، ها!
از بس که زدی تهمت و نارو به رقیب
بر سابقه ی بد خود افزودی ها!


دوباره رأی این ملّت چپو شد!
وطن با مکر "بادوک بال"، "بویو" شد!
"جومونگ" و دامولش رفتند از دست
همه چی سهم ِ این "دکتر تسو" شد!

ز صابون لطیف انتخابات
شدم شده به لیف انتخابات!
"مهندس" رفت و "دکتر" جست بیرون
چه با حال است قیف انتخابات!

زان روز حذر کن که ورق برگردد!
"اسب" تو به اصطبل زمان "خر" گردد!
هرچند که با شعبده بازی امروز
"طاووس"، یهو بدل به "انتر" گردد!

آزادی و عدل رنج و سختی دارد
تسلیم و رضا سیاه بختی دارد
آن سیب زمینی گََل ِریش ِ خودتان
خرداد فقط سیب درختی دارد!


به به که دوباره یار باز آمده است!
خندان لب و بی قرار باز آمده است!
بر تشنه لبان عدل و حق، جای سراب
چون چشمه و آبشار باز آمده است!


با دیدن ِ "میر" در دلم نور آید!
آوای ِ نی و نغمه یِ تنبور آید!
ناگاه، رقیبِ وی چو زنبور آید
از وز وزِ او تنم به مور مور آید!

یک بار دگر ترانه سر دادم و باز ...
بر کفتر عشق بال و پر دادم و باز ...
از "مدّعیان بی هنر" ذلّه شدم
پس رأی به "فرهنگ و هنر" دادم و باز ...!


آنان که ز "چیز" موسوی ترسیدند
جز "چیز" جواب دیگری نشنیدند!
چون هیبت آن "چیز" در آن شب رو شد
تا صبح ز ترس "چیز" او نالیدند!


برخیز عزیز و احمدی را وللش!
محروم ز لطف سرمدی را وللش!
با سیل سراسیمه ی رأی سبزت
سرچشمه ی فتنه و بدی را وللش!


آن رقیبِ بی هنر؛ از آن نظر ...
کرد هی هرجا سفر؛ از آن نظر ...
تا خزانه ی مملکت بر باد رفت
کرد احساس خطر؛ از آن نظر...!


آن شخص که دائم تفِ سر بالا کرد
با حقّه و نیرنگ، خودش را جا کرد!
هر روز فروخت خاکِ ما را به یکی
بنگاهِ معاملاتِ ملکی وا کرد!!!


از یُمنِ ِخیانتِ همین "حاجی"ها
وان خدمتِ پشتِ پرده یِ "باجی"ها
گویا که کلید می خورد این هفته
خود نسخه ی ِ سوّمین ِ "اخراجی ها"!

خوشا اون دل که در دامِ تو باشه!
اسیرِ چشمِ بادامِ تو باشه!
یقین، رأیُم زمونی راسته که توش
دوتا هفت و فقط نامِ تو باشه!

۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

انتخابات کشککی! (با شرکت انتحاری مرحوم مهدی اخوان ثالث)



کسی راز مرا داند!
(بر اساس شعر کتیبه و با شرکت انتحاری مرحوم مهدی اخوان ثالث)

*************

فتاده رأی ها آن سوی تر
انگار کوهی هست!
و ما این جا نشسته؛ خسته انبوهی!
شبی که وحشت از هر گشت می بارد
و دل هامان ز زخم ناجوانمردان
ورم کرده ست و می خارد
که می آید که این انبوه رأی باشکوه و شوق آور را
ز روی صدق بشمارد؟!
فتاده رأی ها آن سو تر
انگار کوهی هست
و آن صندوق بی صاحب
که از حوزه به ناگه ناپدید و چند ساعت بعد
به خانه ی حضرت آقای صاحب منصبی نافذ عیان گشته
زبان بی زبانی باز کرده ست و به ما گوید
کسی راز مرا داند
که از این رو بدان رویم بگرداند (!)
و خیل رأی های سیزتان را
ای نگون بختان
به جبر ِزور و زور ِ پول و کارآیی ِ تزویر و ریا
وارونه برخواند!

فتاده رأی ها آن سوی تر
انگار کوهی هست!
اگرچه رأی ما دلخستگان میهن و ایمان و آزادی
چنان سیل جلیلی هست
به آماری که نامردانه از آن جعبه ی جادوی طرّاران بیان گشته
فقط جوی قلیلی هست
کسی می گفت
ای خوش باوران ساده دل
از آن نمایش های پیش از انتخابات "آی. آر. آی. بی تی وی"
آیا نفهمیدید
وطن
این کشتی توفان زده
سی سال دراین بحر میّت
طعمه ی دزدان دریا بوده است؟!
افسوس!

فتاده رأی ها آن سوی تر
انگار کوهی هست!...
اگرچه قدرت این دست های خالی و تنها
کنار زور آن نامردمان دشمن ایمان و آزادی
چنان فنجان و فیلی هست
ولیکن عاقلان دانند و هم دانسته اند از پیش
- تاریخ جهان گوید -
که شب شطّ ِ علیلی هست!....

فتاده رأی ها آن سوی تر
انگار کوهی هست!...
Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن