۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

جدال بعدی با مدّعی!... (مناظره شیخ کشک الدّین با شیخ پشم الله بر سر ِ امر تزویج)

 
      "حضرن ِ مولانا شیخ کشک الدّین بدپیله" با رندی، که نام او نتوان گفتن و در اینجا، او را "شیخ پشم الله کشکولی" خواهیم نامیدن، بر سر امر تزویج به مباحثه و مجادله برخاستند، او به تازگی از حلقه ی شیخ ِ ما بگسسته و به مرغان پیوسته بود. حاصل این گفتگو در "جی میل گفت" (چت جی میل) در نیم شبی، این شد که با اندکی تصرف می بینید:

شیخ کشک الدّین:  درود بر تو ای مردک! براستی آیا به جمع مرغان پیوستی؟
شیخ پشم الله: سلام بر تو ای زردک! آری، چنین نقل است در تاریخ.

شیخ کشک الدّین:  این همه حلقه؛ حلقه فرانکفورت، حلقه وین، حلقه پراگ، حلقه کیان،... تو حلقه مرغان را برگزیدی چرا؟
شیخ پشم الله: ما حلقه رندان برگزیدیم و سرکرده رندان، مرغانند!

شیخ کشک الدّین: آن مرغ که شیخ ما عطار فرمود و شیخ دیگر، ریچارد باخ در کتاب "آذرباد" بدان اشارت کرد، مرغی دگر است. تو را اشتباهی بزرگ سر زده است، جبران نتوان، حتی به حکم طلاق. که هوای مرغی در سر است، هر چند حلقه بردگی را گسسته باشی. و  آن حلقه که در ظاهر در دست کردی، در باطن بر گردن تو فرو افتادست.
شیخ پشم الله: بدان ای پسر؛ که این امر چون اشتریست پیل پیکر و همانا بیم آن رود که ناگاه بر منزل تو نیز بخسپد و از آن گریزی نخواهد بود و مامنی نخواهی جست.

شیخ کشک الدّین: آن اشتر در تاریکی بر تاو ناودانی بنموده، حال آنکه دیواریست محکم. و از آن ناودان در تصور تو نیز جز بلا بر سر تو نریزد. و در آن جز اندوه آشیان نسیازد، آنچنان که پرندگان در ناوان خانه، آشیان کنند.
شیخ پشم الله: از عالم کون جز بلا چه خیزد؟
شیخ کشک الدّین: لقد خلقنا الانسان فی کبد. خود فرموده است که آدم از همان آغاز در کبد "هوا" گرفتار آمد.

شیخ کشک الدّین: بگذریم، یا شیخ حال مرغان چون است؟ چگونه مرغ توانی شد؟ آنگونه که درویشی کشکول خویش بر سر نهاد و جان در داد؟
شیخ پشم الله:شیخ ما گفت: مرغانگی سعادتیست که هر بزی را نصیب نشود و فقط بعضی بزان. مرغانه توانند شد.

شیخ کشک الدّین: شروط آن چون است؟ و نتیجت چون؟ خاک بر سر خواهد شد یا سر بر خاک؟
شیخ پشم الله:سائلی از شروط آن پرسید؛ شیخ ما گفت: خفت و ذلت و مال بسیار و آمادگی مسکنت و از کف دادن جملگی.

شیخ کشک الدّین: یا شیخ، عزب زیستن بهتر، یا در عذاب زیستن؟
شیخ پشم الله: معزب زیستن را شرفی بر معذب زیستن نباشد و بالعکس!

شیخ کشک الدّین: قدری غذای خام خوردن در عالم عزبیت بهتر، یا عزا گرفتن و غذای عیال خوردن؟ غذای پخته در بر عیال خوردن را هزار گونه عذاب و عزاست که غذای خام تجرد و تعزب بدان به.
شیخ پشم الله: حمقاء آخر زمان پندارند که زن آشپز است و سپور و بروب.

شیخ کشک الدّین: اگر این نیست، پس چیست؟ باطن این امر چیست که بر ما مکشوف نگردیدست. که فرمود: ان اولدکم و اموالکم فتنه. جز فتنه بر ما حاصلی خواهد داشت؟
شیخ پشم الله:  شباهتی با آلات لباسشویی دارد و لحیه‌ای از فواید ضبط صوت درو هست و لمحه‌ای از فرائد رادیو دارد و کودکستانی‌ست کوچک؛ حالی‌که زن را همه‌ی اینها هست و بیش از این نیز در وی منطویست.

شیخ کشک الدّین: ای شیخ، از "کارخانه جات بین صلب و ترائب" بگو. آیا آنگونه که در خبر است، عامل اصلی هموست که بشر را بدین امر وا می دارد؟ آیا فشار کمر، عامل عذاب عمر و قبر است؟
شیخ پشم الله: در آن کارخانجات نکاتی باریکتر از موی هست که گفتنش جز بر محارم امر نشاید.

شیخ کشک الدّین: ای شیخ، چگونه در زمره محارم امر، توان شدن؟
شیخ پشم الله: به سختی، و این کار را گاوان نر و مردان کهن توانند کرد.

شیخ کشک الدّین: شرط لازم کدامست و شرط کافی کدام؟
شیخ پشم الله: گاو بودن خود شرط لازم است و کافی.

شیخ کشک الدّین: خر بودن چه؟
شیخ پشم الله:آن حکایتی دگر است.

شیخ کشک الدّین:  ای شیخ، مردان سرباز ناشده و کار نایافته و مدرک ناگرفته را در حلقه مرغان، راه همی دهند؟ به کدام امید؟
شیخ پشم الله: آری دهند. اگر آنها نیز آنچه دارند بدهند و از بند تعلقات برهند.

شیخ کشک الدّین: و دیگر سوال آنکه آنان که سر بر دار اند و دائم در حال نوشتن و خواندن و سیاست بازی، را نیز می پسندند؟ چون مایی که عمرمان بدنیا نباشد؟ سر به داران را نیز در مرغان جایی هست؟
شیخ پشم الله: اینها همه بستگی با خواه و خواهان و خوانده دارد.

شیخ کشک الدّین: ای شیخ، مگر محکمه است که خوانده و خواهان داشته باشد؟ خواه و خواهان چه صیغه است؟ آنچه به محکمه منسوب است، به شیخ آمل لاریجانی مربوط می گردد.
شیخ پشم الله: راهیست بسی دشخوارتر ز محکمه. آنسان که شیخ لاریجان و قزوین و شهرضا همگی با هم آنرا بر زمین نتوانند کوفت.

شیخ کشک الدّین: یا شیخ، اکنون که رنج بر تو رسیده است از این خطا، ما را قدری اندرز ده. که بدان نصیحت سخت محتاجیم.
شیخ پشم الله: اسرار نتوان گفتن.

شیخ کشک الدّین: ای شیخ، مدرسه بی تو رنگ ندارد، مرغان را بنه و بازگرد به مکتب خانه. شاگردان پراکنده شده اند.
شیخ پشم الله: بی خیال! ما را بسی خواب گرفته و هر دم در صدد ربایش ماست. مع السلامه!

شیخ کشک الدّین: ای شیخ، رو که از تو نومید گشتیم!....
Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن