۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

کفتر ِ عشق!

«نوبهار است و در آن کوش و خوش دل باشی

( کـه بسـی گـل بدمـد بـاز و تو در گـل باشی» (حافظ



نوبهار است در آن کوش که خوشگل باشی

چون نسیم سحری لای گلا ول باشی

دلبران جمله پلاسند به کوه و در و دشت

«حیف باشد که ز کار همه غافل باشی!»

در و دیوار همه چشم به راه اما تو

سر و ته بسته چو یک بقچه به منزل باشی

اگر از پستوی خانه نخزی سوی چمن

نه فقط من همه گویند خُل و چِل باشی!

پی جزاندن عشاق چه عیبی دارد

همه جا غرق رژ و سایه و ریمل باشی؟!

آستین و سر هر پاچه چنان کوته ساز

که چو مهتاب درخشان به محافل باشی



من که چون کشتی توفان زده ام خوش دارم

که تو آیی و مرا یکسره ساحل باشی

بهر من چون عسل و شیر و شکر شهد و شراب

لیک بهر دگران زهر هلاهل باشی

شده برعکس که شیرینی تو با دگری است

نزد من چون نمک و سرکه و فلفل باشی

ترست از چیست که با ما نپری کفتر عشق؟

تو که در «بق بق بقو» آن همه پردل باشی

من نگویم که چرا با من بدپیله بساز

«که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی»

با رقیبان چه ریلکسی و رها می پلکی

خوش نباشد که چنان ماست شل و ول باشی

بر لب مدعیان مفت نهی بوسه ولی

تا به بدپیله رسد عشق ِ تراول باشی!...

هیچ نظری موجود نیست:

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن