۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

"عقب" و "جلو"ی شعر فارسی (بخش نخست: شعر کهن پارسی)


اخیراً نهضت بزرگی با عنوان "ایرج میرزا زدایی" ، آن هم از جانب شهرتاری های اخلاق گرا (آخ چشَم!)، در سراسر میهن اسلامی به راه افتاده. با این که به فرموده ی ملک الشعرای بهار، "در بین شاعران عصر مشروطه و قاجار، از ایرج میرزا ، مؤدّب تر و مبادی ِ آداب تر وجود نداشت؛ منتها برملاساختن زوایای زندگی شخصی و اشعار ِ خصوصیِ او، سببِ بدنامی اش در جامعه ی متظاهران به اخلاق و معنویت و عفّت ِ کلام شد! "

ما ، در این جا به قصدِ حفظِ اصول حکیمانه ی "عدالت" و "مهرورزی" و جلوگیری از لرزش روح و جسم آن شاعر بزرگ و اثبات این که:

گر حکم شود که مست گیرند

در شهر، هرآنجه هست، "گیر"ند

صریحاً می فرماییم که تمامیِ اشعار پارسی، به خودی خود، مستهجن بالفعل هستند و بالقوه مستهجن می شوند! بر این ادّعای خود، پای می فشاریم و برای اثباتِ آن حاضریم جانمان را هم نثار کنیم! اما چگونه؟!

اصلاً کار ِ شاقّی نیست! کافی است در هر بیت به آخر مصراع اول ،ترکیبِ "از عقب" و به انتهای مصراع دوم، ترکیبِ "از جلو" را بیفزایید! مثلاً:

عاشق ِ روی جوانی خوش و نوخاسته ام، "از عقب"!

وز خدا ، صحبت ِ او را به دعا خواسته ام، "از جلو"!

یا:

ما قصّه ی سکندر و دارا نخوانده ایم، "از عقب"!

از ما به جز حکایتِ مهر و وفا مپرس ، "از جلو"!

در این جا ، محض خالی نبودن ِ عریضه و افشای ِ چهره ی پلید ِ "پورنوگرایان عالم ادبیّات" و زدودن ِ گرد ِ ننگ و بدنامی از وجود نازنین و شریف ِ جلال الممالک ،ایرج میرزای عزیز، چند نمونه از سروده های بزرگان شعر فارسی را با همان روشِ گفته شده برایتان می آوریم تا بر شما نیز ثابت گردد، که این قضیه مربوط به شعر و یا شاعر خاصی نیست.

خوش بوِد گر محک ِ تجربه آید به میان، "از عقب"!

تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد، "از جلو"!

**********************************

* حافظ:

الا یا ایهاالساقی ادر کأساَ و ناولها ، "از عقب"!

که عشق آسان نمود اوّل ، ولی افتاد مشکل ها، "از جلو"!


* نظامی:

پیرزنی را ستمی در گرفت "از عقب"!

دست زد و دامن سنجر گرفت "از جلو"!

کای ملک آزرم تو کم دیده ام، "از عقب"!

وز تو همه ساله ستم دیده ام، "از جلو"!


* حافظ:

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد، "از عقب"!

نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد، "از جلو"!

عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی، "از عقب"!

که خوش آهنگ و فرحبخش هوایی دارد، "از جلو"!


* فردوسی (با همکاری و نظارت ِ سعدی!):

میازار موری که دانه کش است، "از عقب"!

که جان دارد و جان شیرین خوش است، "از جلو"!

مزن بر سر ناتون دست زور "از عقب"!

که روزی در اُفتی به پایش چو مور "از جلو"!


* سعدی (یک تنه!):

بنی آدم اعضای یکدیگرند، "از عقب"!

که در آفرینش ز یک گوهرند، "از جلو"!

چو عضوی به درد آور روزگار، "از عقب"!

دگر عضوها را نماند قرار، "از جلو"!


* مولانا:

بشنو از نی چون حکایت می کند، "از عقب"!

وز جدائی ها شکایت می کند، "از جلو"!

کز نیستان تا مرا ببریده اند، "از عقب"!

در نفیرم مرد و زن نالیده اند، "از جلو"!


* رودکی (پدر جانِ شعر ِ فارسی!):

هرباد که از سوی بخارا به من آید، "از عقب"!

با بوی گل و مشگ و نسیم و سمن آید، "از جلو"!

بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد، "از عقب"!

گویی مگر آن باد همی از ختن آید، "از جلو"!

ایضاً از اوست:

مادر ِ مِی را بکرد باید قربان ، "از عقب"!

دختر ِ وی را گرفت و کرد به زندان ، "از جلو"!


* رابعه ی بنت کعب ِ قزداری (مادرجانِ شعرفارسی!)

عشق ِ باز اندرآوردم به بند ، "از عقب"!

کوشش ِ بسیار نآمد سودمند، "از جلو"!

عشق، دریایی کرانه ناپدید "از عقب!"

کای توان کردن شنا ، ای هوشمند؛ "از جلو"!


* مجدداً حافظ:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند "از عقب"!

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند "از جلو"!

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت "از عقب"!

با من راه نشین باده ی مستانه زدند "از جلو"!


* و مجدداً سعدی:

فضل ِ خدای را که تواند شمار کرد، "از عقب"!

یا کیست آن که شکرِ یکی از هزار کرد، "از جلو"؟!

نا برده رنج، گنج میسر نمی شود، "از عقب"!

مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد، "از جلو"!


* شاعر ِ گمنام:

رمزی است در نگاه تو و چال گونه هات، "از عقب"!

رازی است در لبان تو و طعم بوسه هات، "از جلو"!


* حکیم لاادری:

در پیچ و تاب معجزه ها باد می وزد، "از عقب"!

ای وای بر من و تو و گیسو و تاب ها، "از جلو"!


* و سرانجام:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ، "از عقب"!

وای اگر از پس امروز بود فردایی، "از جلو"!

**********************

همین قاعده ، در باب ِ شعر نو ِ پارسی نیز صدق می کند. امتحانش که از "عقب" و "جلو" کاملاً مجّانی است، ولی ما نیز محضِ ادای دین به این شاخه از ادبیات ِ وطن اسلامی ، در یکی از پست های آینده، بدان پرداخته، پنبه ی آن را هم خواهیم زد

۱ نظر:

میترا گفت...

درود بر مولانای عزیزم

واقعا ایرج میرزا به وکیلی چون شما نیاز داشت !!!
کار بسیار جالبی بود و فقط مولانا بدپیله از عهده اش بر می آمد.
___________
آمدم که بگویم این"مموش" حرف حساب می زند... من هم دل خوشی از شما ندارم!!!!!!

به حُسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد"از عقب"

تو را درین سخن انکار کار ما نرسد"از جلو"

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده­ اند
"از عقب"

کسی «به حسن» و «ملاحت» به یار ما نرسد"از جلو"

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن