۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

اسرار التوجیه فی مقامات شیخ شمس الدین اسپند

در منقبت شیخ ما، خواجه شمس الدین اسپند، مشهور به زردآلو، که خلقی عظیم از کفار بدست او مسلم شدند و خلقی دیگر از اهل ایمان، کافر و نیز بسیاری از مریدان و مریدان مریدان، چشم شفاعت بواسطه ارادت، بدو دوختند و امید این سرا و آن سرای خویش دانستند، آورده اند که:
از کرامات شیخ ما این است          شیره را خورد و گفت شیرین است
حرف هایش به زهر آلوده               عده ای را شراب نوشین است
خانه اش در شمال شهر و خودش      ژنده پوشی فقر و مسکین است

نیز در وجه تسمیه او از کتاب "مسهل التواریخ" منقول است که به کرامت، میوه زردآلو همی خورد با هسته، و ساعتی بعد هسته قیسی و شفتالو برون همی داد. بدان نشان که شاگردان هسته ها به آب شستند - و بعضی گفته اند ناشسته از فرط ارادت و اشتیاق- و شیرین یافتند. و اهل تدقیق و تدبر دانند که هسته میوه قیسی، شیرین باشد و زردآلو، تلخ. و این خود بوالعجب است.
و نیز در "مقعد التواریخ" آمدست که آب پاک همی نوشید و به درنگی، آب زرد و آلوده ای از وی خارج گردید به کرامت، چندان که دشمنان، یارای شنیدن بوی آن نداشتند و دوستان به نشانه کرامت و معجزت، از آب بسیار در کوزه کردند و بردند. پس ازین روی "زردآلوده آب" و به اختصار "زردآلو" نامیدندش.
و دیگر گفته اند که لقب ایشان در اصل، "زهرآلود" بودست و نه "زردآلو". و آن خود از این سبب که زبانی زهرآلود داشت و دشمنان را به اقسام فحش از جانب خواهر و مادر بخواند و هر کس که نتوانست با فحش به راه راست هدایت کردن، به محکمه اهل مطبوعات، شکایت همی کرد و گفت که ایشان به دوزخ اند و پنجره خانه شان به دوزخ باز می شود. و نیز از شفاعت خویش بی نصیب شان کرد.
و از خلیفه اهل حق، ملا مطرب مرتاضانی (رذی ا... عنه) صاحب اثر شریف "لباب الالواط" روایت شده است که جمعی از چپ اندیشان و اصحاب جامعه مدنی بر وی گذر کردند، پرسیدند: یا شیخ! تهذب لازم است یا تحزب؟
شیخ؛ ریش خویش در میان دو انگشت بگرفت و چشم بربست. لحظه ای سکوت فرمود و لمحه ای چشم بازکرد و از میان دو انگشت خویش که به علامت عدد سبع بگرفته بود، در ایشان نگریست به مانند نگریستن عاقل اندر سفیه و بفرمود که: تهذب آنزمان که بر اریکه قدرت نبودی و تحزب آن زمان که بر تخت قدرت جلوس نمودی.
گفتند: مگر نه آنست که از طریق تحزب، قدرت توانستن به چنگ آورد؟
فرمود: نه ابله! (روایت شده است که با شنیدن لفظ ابله، چند مرید جامه جر دادند و برخی فریاد سر دادند و نیز برخی در دم جان بدادند، که "ابله" در مقامات مریدان شیخ، مقامی بس بالا بود)
نیز فرمود: هرگاه بر تخت نشستی، من باب تظاهر، حزب بایست زدن و هر گاه که از قدرت بیفتادی، جانب تهذب بایستی گرفتن. که بر شماست عبادت، در نبود عمارت و امارت.
پرسیدند: بر تخت عمارت و امارت چگونه بایست نشستن؟
فرمود: از همان تهذب و عبادتی که گفتم!
و نیز در رساله "جامع المزخرفات من دبر و القبل جمیع معلومات" خواجه بوالهوس قحطانی، آمده است که روزی مردی از علمای خوارزم بر او گذر کرد و در خوابش یافت. از شاگردان وی پرسید که این کیست؟ شاگردان در مدح وی سخن های نغز و پرنکته بسیار گفتند و عالم را شیفته ساختند. عالم درنگی کرد تا خواجه بیدار شد و آنگاه از او پرسشی کرد. خواجه به انگشت تدبر او را خطاب قرار داد و از خویش براند، که لایق درک حقایق عالمش ندانست. شاگردان سالی دیگر به خوارزم شدند و آن عالم بدیدند. بفرمود: که خداوند شمای را از اهل شفاعت و مرا از مقربان شما مقربان خواجه قرار دهد. از علت پرسیدند. گفت: چندان که شما در کار آن خواجه - که من دیدم پیرمردی گستاخ بود و هتاک- توجیه می کنید و فعل حرام وی را حلال می شمارید، اگر در عالم دگر گناهان مرا نیز به آب توجیه توانید شستن، چه باک؟ گناه بسیار خواهم کردن به پشتوانه شفاعت و توجیه شما. شاگردان در حال وی نظر کردند و به شفاعت خویش دلگرمش ساختند. شیخ در دم جامه جر داد و با لباس زیرین، در خیابان شد. از آن پس آن عالم پرهیزکار، مردی بدکار بشد که زنان از او بگریختند و مردان جوان نیز! و نیز هر که از تغییر حال او پرسش کرد، جواب بشنید که شفاعتی چنین، چون در کار است، چه جای تهذب درون و تظاهر برون است، که فرمودست: خوش باش و دمی به شادمانی گذران!
از آن شیخ روایات و جملات نیکو، در خاطر عوام و خواص زیاده بماندست. از آن جمله که گویند روزی بر در خانقاه سر در جیب مراقبت فرو برد و از شدت اندیشه قدری به خواب رفت. مریدانش در همان حال به بستر بردند. ساعتی بعد سر براورد و به جامه نظر کرد و انگشت به دهان بگرفت و بگفت:

لقد احتلام بسرعتا        چو بخفتمی دو سه ساعتا
گذرم به خواب افتاد      به یکی بهشت شداد
و در آن یکی فرشته        به قباله ام نوشته
چو به اوی رو نمودم      ناگهان ز جا پریدم     
که چونان سوار احول       زده ام چنین به جدول !
همه جا گرفته بویش        نتوان که شست و شویش
نبود لباس دیگر         که روم برون ز بستر....

۱ نظر:

میترا گفت...

درود بر مولانای باحال و جیگرطلای خودمان!
بسیار جالب بود ، لذت بردیم!

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن