۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

ماجراهای گربه و کلاغ!...

گربه اي حرف زد و حال كلاغي بد شد

شب شد و سايه اي از عرض خيابان رد شد

گربه اي حرف زد و سايه اي از شب ترسيد

ترمزي جيغ زد و پشت خـيابان لرزيد

مرگ، پلکي زد و وحشت سر و گوشي جنباند

روي آسفالت، سياهي دو تا خط جا ماند

تو به حرف آمدي و شهر، هواي مه کرد

جيغ ترمز، کف آسفالت سرت را له کرد

تو زمين خوردي و ديدي که شبِ گريه ي ماه

دختري پرت شد از پنجره ي دانشگاه

تو زمين خوردي و ديدي موتوري هندل خورد

دهني باز شد و اسپري فلفل خورد

پر کن از داغ خودت وحشت سي جي ها را

کودتا کن رژه ي ترس ِ [!!!] را

رعب و وحشت همه ي حنجره ها را بسته

ترسِ، راه نفس پنجره ها را بسته

گريه کن تا خبر خنده ي خون پخش شود

صحنه ي قتل تو از تلويزيون پخش شود

که تو را تلويزيون، يکشبه تحليل کند

فيلم مونتاژ خودش را... به تو تبديل کند!!!

ميزگردي بگذارد که بخندي به کلام

کله هاي کچل و... ريش بلند ِ[!!!]

ميزگردي بگذارد که دلت خون بشود

((تُرک عاشق کش تو)) مست تريبون بشود

گربه اي حرف زد و عشق، دم از مجنون زد

عينک يک نفر از چشم چپش بيرون زد

گربه اي حرف زد و لاشه ي ليلي له شد

ترمزي جيغ زد و زير تريلي له شد

گربه اي، آمده تا شب به چراغي بخورد

ربط و بي ربط، کلاغي به کلاغي بخورد

روز و شب در بزند، فحش به ساعت بدهد

وقت و بي وقت به تو "سهم عدالت" بدهد!

[اين منم من: لب اعجاز!!!، به حرف آمده ام

گربه اي لوسم و با ناز به حرف آمده ام

گربه ات، از تو فقط بمب اتم مي خواهد

دل بي چاره ي من، اورانيوم مي خواهد

گشنگي، با شکم ملت ما بيگانه ست

اين همه سيب زميني وسط ميدان است!!!

ما که درمزرعه ها، اين همه شلغم داريم!

چه غمي بابت آن "حق مسلم" داريم؟]

مشکلي نيست، غمي نيست، چرا غمگيني؟

صف نان رفته و تو توي صف بنزيني...

گربه اي حرف زد و... عقل، به آدم شک کرد!

خيمه شب بازي و شکلک، همه را دلقک کرد

گربه اي حرف زد و عينک شب، سمعک شد

((محتسب، شـيخ شد و)) وارد كهريزك شد

محتسب، گفت كه يك ساقي زيبا بكشند

قبل از اندام و لبش، ناخن او را بكشند

گفت و آن ها همه بر عشق تمركز كردند

كف زندان، به گل سرخ تجاوز كردند

گفت و كشتند دراين جنگل شب آهو را

شيرهاي وسط فلكه‌ي دانشجو را...

جراتي در قفسم نيست که بالي بزنم

حافظا! آمده ام پيش تو فالي بزنم

حافظ از طوطي شکَّرشکن هند بگو

از همين گربه ي عابد شده ي رند بگو

غزلت يخ زده و فصل تگرگت شده است

((شهر، خالي ست ز عشاق)) چه مرگت شده است؟!

((در ميخانه ببستند، خدايا مپسند))

لات و گردن کش و مَـستـَند، خدايا مپسند

شعر من چوبه ي دار است، انالحق بزنيد

روي آسفالت خدا، کله معلق بزنيد

مشکلي نيست، غمي نيست، بيا گل بخوريم

امشب از شدت دلضعفه، فلافل بخوريم

مشکلي نيست، غمي نيست، بيا گريه کنيم

بي صدا، در شب توقيف صدا، گريه کنيم!...

هیچ نظری موجود نیست:

Powered By Blogger

یه نظر حلاله! بده ، بعد برو!

kzvo,hid





Powered by WebGozar

بگرد و پیداش کن